بار الها از کوی تو بیرون نشود پای خیالم

۱۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.

زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.
مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.
روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم!
مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد!
زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!
غروب به خانه آمد .
مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد .
زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!
زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟
مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

سردار سربریده ی سرها خوش آمدی

سردار سربریده ی سرها خوش آمدی

بر سر در بهشت نوشتند قدسیان،

صلِّ علیکَ سید و مولا خوش آمدی

آید صدای حضرت حق از فراز عرش ،

کای صاحب اختیار دو دنیا خوش آمدی

ای جبرئیل خادم صحن و سرای تو ،

شش گوشه ی تو کعبه ی دلها خوش آمدی

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا