گفت : زندگی مثه نخ کردنِ سوزنه!
یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی، ولی چشات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی،
اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی،
تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن.
گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟
گفت: چرا، میشه، خوبم میشه
اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه.
گفتم چطور مگه؟
گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره،
تازه اون موقع میفهمی
نه نخ داری، نه سوزن ...
رمان : بعد_از_ابر
ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ:ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ....
ﻧﻪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻩ ﺑﺎﺭ ... ﮐﻪ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ
" ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ "
ﺳﺮ ﺁﻥ ﺳﻔﺮﻩ ی ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﯾﺘﯿﻢ ﺍﺳﺖ
" ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ "
ﭘﺸﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮔﻠﯽ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﮔﻔﺖ :
" ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ "
ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﻪیﺧﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﻬﺎ ، ﺳﺮ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ :
" ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ "
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ .....!
ﮔﻮﺷﻪ ﺗﯿﺮﻩ آن ﺗﺨﺘﻪ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺩﺭ ﺩﻝ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺩ
" ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ "
مادربزرگم همیشه میگفت:
عزیز بهترازجانم
هر وقت،
خواستی «پارچهای» بخری؛
آنرا در دست «مچاله کن» و بعد رهایش کن،
اگر «چروک» برنداشت، «جنس خوبی» دارد.
«آدمها»، نیز «همینطورند!»،
«آدمهایی» که بر اثر «فشارها»،
و «مشکلات»، «اخلاق، و رفتارشان»
عوض میشود،
و «چروک» بر میدارند،!
اینها «جنس خوبی» ندارند،
و برای «رفاقت»، «معاشرت»، «مشارکت»، «ازدواج» و «اعطای مسئولیت به ایشان»،
به هیچوجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود.
وقتی انسان برای اولین بار نارگیل سفت را برداشت ،هرگز فکر نمیکرد میان قالب قهوه ای رنگ آن ، شیره ای خوش طعم و بو و جسمی سفید و پر خاصیت باشد.
برای "باز کردن اندیشه"، خود را باید "شکست" ...
عقاید و باورهای خود را ، احساس خود را، باید روزنه های "نو" را باز کرد تا از قالب کهن و بی منطق و عادتی محیط گریخت...!
هیچ گاه مانند یک نارگیل بسته نمان"با ذهنی نو، جهانی نو بساز"چقدر زیبا می توان زندگی کرد وقتی می توان "معمار زندگی" خود بود.
سنگریزه" ریز است و ناچیز ...
اما اگر در جوراب یا کفش باشد ،
ما را از راه رفتن باز میدارد !
در زندگی هم ؛ بعضی مسائل ریزاند و ناچیز ...
اما مانع حرکت به سمت خوبی ها و آرامش ما میشوند !
بی احترامی یا نامهربانی به والدین ؛
نگاه تحقیرآمیز به فقرا ؛
تکبر و فخرفروشی به مردم ؛
منت گذاشتن هنگام کمک کردن ؛
نپذیرفتن عذر خطای دوستان ؛
بخشی از سنگریزه های مسیر تکامل ما هستند !
آنها را بموقع کنار بگذاریم ...
تو همان چیزی را جذب میکنی که هستی!
میخواهی چیز متفاوتی جذب زندگی تو شود؟
راه حل ساده است؛ متفاوت شو!
نمیشود اخلاقت، رفتارت، کلامت، نشست و برخاستهایت یک چیز باشد و رویاها و آرزوهایت چیز دیگر.
تو باید با آرزوهایت در یک طیف قرار بگیری.
کلامت، رفتارت و ... همگی باید بوی رویاهایت را بدهد.
باید هزاران بار در روز از همان کلمات رویاهایت در گفتگوهای روزمره استفاده کنی..
متفاوت شو!
تو قادر به بدست آوردن هر آنچه که میخواهی هستی! متفاوت شو و نتیجهای متفاوت بگیر!
بزرگی گفت : وابسته به خدا شوید .
پرسیدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم
زیاد میرم و میام .
گفت : آفرین .
زیاد با خدا حرف بزن
زیاد با خدا رفت و آمد کن …!
بزرگی میگفت:
وقتی دلت با خداست،
بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند…
وقتی توکلت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند…
وقتی امیدت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند…
وقتی یارت خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نارفیق شوند…
همیشه با خدا بمان.
چترِ پروردگار، بزرگترین چترِ دنیاست
هر گاه عیبی در من دیدی،به خودم خبر بده نه کسی دیگری
چون تغییر آن دست من است!
کار اولت باعث پیشرفت و بهبودم میشود اما گزینه دوم غیبت و تخریب است و مرا در تاریکی نگه میدارد
چرا موقعی که چیز منفی در کسی می بینیم، جز خودش همه را خبر میدهیم؟
جمله ای که در یک هتل نوشته بود، شگفت زده ام کرد :
"اگر سبب رضایتت شدیم از ما سخن بگو و گرنه با خود ما بگو"
بر خود تطبیقش دهیم تا غیبت از میانمان از بین برود!
نصیحت کن اما رسوا نکن!
سرزنش کن اما جریحه دار نکن!
بهشت وعده دور از دسترسی نیست اگر بی بهانه خوب باشیم!