بار الها از کوی تو بیرون نشود پای خیالم

۳۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

باز باران با ترانه...

باز باران..
با ترانه
دارد از مادر نشانه..
بوی باران..
بوی اشک مادرانه
 پر ز ناله
کودکی با مادری پهلو شکسته
سمت خانه..
کوچه ها و تازیانه
گریه های کودکانه
حمله ی نامرد پَستی وحشیانه
تازیانه  تازیانه. .
پس چرا مادر، چرا گم کرده راه آشیانه..
باز باران.
دانه دانه ،حیـدرانه
بی صدا و مخفیانه
آه ، از غسل شبانه
زینبــانه
لرزه افتاده به شانه
پشت تابوتی روانه
بـــــاز  بـــاران
باز ایام فاطمیه
 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بنده خدا

عطر سیب تازه ای اینجا پیچیده آخدا

هیچ کسی بار بَدم رو نخریده آخدا
تو فقط مشتریشی ، اونم ندیده آخدا

می دونم دلت نمیاد دوباره ضرر بدم
یه جا ، با هم می خری؛ کال و رسیده آخدا

تویِ زندگیم نشد به در بسته بخورم
اسم پاکت واسه قفل غم، کلیده آخدا

می خوام امشب مثِ اون چوپونه دردِدل کنم
اون که از آدم خوبا طعنه شنیده آخدا

می زنی بیا بزن؛صاحب بنده تی ولی
چی گیرت میاد از این رنگ پریده آخدا !؟

مُشتی پوست واستخوون دیگه جهنم نداره
درخور قهر تو نیستش این تکیده آخدا

کی می خوای اسم منُ از تو بَدا خط بزنی ؟
نوبتم کی میشه؟وقتش نرسیده آخدا !؟

روتُ برنگردون ازمن،نگو منت نکشم
دل شکستن ازشما خیلی بعیده آخدا

کاری کن تا که سری تویِ سرا در بیارم
قسمت میدم به اون سر بریده آخدا

نکنه داری درِ بهشتُ روم وا می کنی!؟
عطر سیب تازه ای اینجا پیچیده آخدا

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

بساط گریه را آماده سازید.

میان دل زعشقت لاله باغیست .

بحمداله که قلبم مست ساقیست .

بساط گریه را آماده سازید.

که یک شب تا محرم وقت باقیست

السلام علیک یا ابا عبداله الحسین (ع)

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بنده خدا

کوک کن ساعتِ خویش !

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش !

که مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب

کوک کن ساعتِ خویش !

شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش !

که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !

رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش !

که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !

اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سحر نزدیک است...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بنده خدا

خاطرات جالب یک چت کننده حرفه ای در قالب شعر طنز

خاطرات جالب یک چت کننده حرفه ای در قالب شعر طنز


شدم با چت اسیر و مبتلایش

شبا پیغام می دادم برایش


به من می گفت هیجده ساله هستم

تو اسمت را بگو من هاله هستم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود

شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود

با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!

ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

امشب علی میریزد اشک باورش را

امشب علی میریزد اشک باورش را
در کوفه می گوید اذان آخرش را
 
روی لبش انا الیه راجعون است
در آسمان ها دوخته چشم ترش را
 
مرغابیان خانه دامن را نگیرید
خالی کنید ای عرشیان دور و برش را
 
با رفتن بابا خدا می داند و بس
در بین خانه حال زار دخترش را
 
ای ابن ملجم زودتر از جای برخیز
او قصد دارد که ببیند همسرش را
 
او قصد دارد که ببیند بار دیگر
رنگ کبود صورت نیلوفرش را
 
با تیغ زهرآلود فرقش را شکستند
هم فرق او را هم نماز آخرش را

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

غوغا

شعری که حضرت آقا از آن به ”غوغا” تعبیر کردند

خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ست

سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ست

 سرِ دین، طعمه‌ی سرنیزه‌ی تکفیر شده‌ست

 
هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده‌ست

گویی از معرکه‌ها نعش شهید آورده‌ست


روضه‌ی مشک رسیده‌‌ست به بی‌آبی‌ها

 خون حق می‌چکد از ابروی محرابی‌ها

باز هم حرمله... سرجوخه‌ی وهابی‌ها

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

آهای آدم بزرگا این ماجرا رو دیدین؟

های آدم بزرگا...

آهای آدم بزرگا این ماجرا رو دیدین؟

آهای آهای بچه ها این قصه رو شنیدین؟

قصه ی ازدواج جوونمرد پهلوون

قصه ی ازدواج دخت شاه پریون

یه روزی روزگاری یه پهلوون عاشق

رفت به خواستگاری دخت ماه و شقایق

پدر می گفت پهلوون تو ای روز بهاری

قول میدی که تو هرگز اونو تنها نذاری؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

منم گنجشکِ مفتِ سنگ‌هایِ بر زمین مانده

شعرخوانی «اسما سوری» در شب میلاد کریم اهل بیت در نزد رهبر انقلاب

منم گنجشکِ مفتِ سنگ‌هایِ بر زمین مانده

هراسی کهنه از صیادهای در کمین مانده

دعایی بی‌اجابت کنج سقف خانه کز کرده

که بین شک و ایمان جماعت، با یقین مانده

من آن انگور... نه من غوره‌ای مستی‌نفهمیده

که با او حسرت دستان گرم خوشه‌چین مانده

رکاب نقره انگشتری که گوشه دکّان

دهانش پر شده از پرسشی که بی‌نگین مانده

منم آن چادر قاجاری اصلی که از ترسِ-

رضاخانی تمام عمر را خانه نشین مانده!

تو اما وعده باران بعد از یأس‌ها هستی

که داغش بر دل خشکیده این سرزمین مانده

خانم اسما سوری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا