یاد دارم در غروبی سرد سرد،
میگذشت از کوچه ای یک دوره گرد،
داد میزد:
کهنه قالی میخرم،
دست دوم جنس عالی میخرم،
کاسه و ظرف سفالی میخرم،
گر نداری کوزه خالی میخرم،
اشک در چشمان مردی حلقه بست،
عاقبت آهی کشید بغضش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت ولی این زندگیست ؟
بوی نان تازه هوشش برده بود،
اتفاقا" همسرش هم روزه بود،
دخترش بی روسری بیرون دوید،
گفت آقا سفره خالی میخرید؟
سفره های خالی یادتان نرود.
خدای متعال فرمود:
ای احمد، محبت من در محبت فقراست
به آنها نزدیک شو و همنشین آنها باش
به بهانه هشتمین روز ماه مبارک
دکتر نشست و گفت: که امروز بدتری!
پس از خدا بخواه که طاقت بیاوری
بابا نگاه کرد به بالا و خیس شد
مادر سپرد بغض خودش را به روسری
گفتند: " نا امید نشو! ما نمرده ایم
اینبار می بریم تو را جای بهتری"
مجلس ترحیم خودم
============
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"
خانه دوست کجاست ؟
ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﭘﺮ ﺩﻭﺳﺖ
ﮐﻨﺞ ﻫﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭﺵ
ﺩﻭﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ﺑﻨﺸﯿﻨﻨﺪ ﺁﺭﺍﻡ
ﮔﻞ ﺑﮕﻮ، ﮔﻞ ﺑﺸﻨﻮ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﭘﺮ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺻﻔﺎﯾﻢ ﮔﺮﺩﺩ
ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﺑﻮﯼ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﻨﺪ
ﺷﺮﻁ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺸﺘﻦ
ﺷﺴﺖ ﻭ ﺷﻮﯼ «ﺩﻝ» ﻫﺎﺳﺖ
ﺷﺮﻁ ﺁﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﺩﻝ « ﺑﯽﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﯾﺎ » ﺳﺖ
ﺑﺮ ﺩﺭﺵ ﺑﺮﮒ ﮔﻠﯽ ﻣﯽﮐﻮﺑﻢ
ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺳﺒﺰ ﺑﻬﺎﺭ
ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻢ ﺍﯼ ﯾﺎﺭ
ﺧﺎﻧﻪﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﻧﭙﺮﺳﺪ ﺩﯾﮕﺮ
ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟!...
ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮی
در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
مینشینی روبرویم ، خستگی در میکنی
چای میریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی ، گر چه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت ، واژه ها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم ، روی ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم ، با یاد مهمانی که نیست
بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی، کار آسانی که نیست
ﺣﺎﻝﻣﻦﻣﺜﻞﺟﻮﺍﻧﻬﺎﯼﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﺭﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼِ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ،ﯾﮏ ﭘﺎ ﻭ ﺩﻭﺩﺳﺘﻢ ﺑﺎﻻﺳﺖ
ﻋﺸﻖ ﺩﺭﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ،ﻭﺳﻮﺳﻪ ﯾﯽ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﻣﻦ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﺍﺯﯾﻦ ﺩﺭﺱ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺍﺳﺖ
ﺣﺲِ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻡ ،ﻣﺮﺣﻠﻪ ﯾﯽ ﺟﺒﺮﺍﻧﯽ ﺳﺖ
ﺯﻧﮓ ﻭﺭﺯﺵ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﺪﻭﻡ،ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺳﺖ
ﺯﻧﮓ ﺩﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺮﻫﯿﺰﮐﻨﯽ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺳﺖ
ﺍﺩﺑﯿﺎﺕِ ﻏﺰﻟﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺳﺖ
ﺣﮑﻤﺖ ﻫﻨﺪﺳﻪ ﯼ ﭼﺸﻢ ﺷﻤﺎ ﯾﻮﻧﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺩﺭﺁﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯﻧﮓ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻓﻼﮐﺖ ﺯﺩﻩ ﯼِ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺳﺖ
ﺟﺒﺮ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻢ ﻭﺑﯿﺰﺍﺭﻡ ﺍﺯﺁﻥ
ﺯﻧﮓِ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﻭﻣﺮﺣﻠﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﯽ ﻧﮕﺮﻓﺘﯽ ﺗﻮ ﻭ ﻣﺮﺩﻭﺩ ﺷﺪﻡ
ﺍﯾﻨ ﻬﻤﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ، ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﺩﻫﻘﺎﻧﯿﺎﻥ
ﺑﺎ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﭼﻪ ﻣﻐــــــــﺮﻭﺭ ﺷــﺪﯾﻢ !
ﺑﯽﻭﺿﻮ ﺑﺮ ﺳﺮِ ﺳﺠﺎﺩﻩ !... ﭼﻪ ﻣﺴﺮﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ
ﺫﮐــــــﺮِ ﺣﻖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﻭ ﺩﻝ ﺩﺭ ﻃﻠﺐِ ﺻﺤﺒﺖِ ﻏﯿﺮ
ﯾﺎ ﻋﻠﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﻮﯼِ ﺧـــــــــــﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ
ﺍﺯ ﺧـــــــــــﺪﺍ ﺧُﺮﺩﻩ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﺼﻞِ ﻫﺒﻮﻁ
ﺑﯽ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ، ﻣﺠﺒـــﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ
ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﯿﺮِﮔﯽِ ﺟﻬــــــﻞ ﺷﻨﺎﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ
ﺩﺭ ﺷﺐِ ﺑﯽﺧﺮﺩﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﺷﺐﮐﻮﺭ ﺷــﺪﯾﻢ
ﺁﺷﭙﺰ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻄﺒﺦِ ﻋﺸﻖ
ﻧﯿﻢِﻣﺎﻥ ﺑﯽﻧﻤﮏ ﻭ ﻧﯿﻢِ ﺩﮔــــــــﺮ ﺷﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ؟؟
به کجا می نگری؟
به چه می اندیشی؟
ای به قربان دو چشمت آقا
به سرانجام مسیر؟
یا در اندیشه ی روزی موعود؟
که دهی پرچم را !
برسانی تو به دستان گل سر سبد آل علی !
به کجا می نگری؟
به چه می اندیشی؟
به غریبی خودت؟
یا که در فکر شهادت هستی؟
گفته بودی اینبار
که نگردد تکرار
قصه ی صلح امام مجتبی (ع)
وعده دادی مارا , به قیامی خونین
وعده دادی مارا , تو به یک عاشورا
به کجا می نگری؟
به چه می اندیشی؟
ای سراپا همه عشق !
ما تو را میخواهیم !
ما همه عاشق رویت هستیم !
در رهت می مانیم !
و تو را یک رهبر
و تو را هدیه ای از سوی خدا میدانیم !
و بدان ای آقا . . .
اگر از سر هامان , اگر از تن هامان
پشته ها جمع شود
نفروشیم به کس
تاری از موی شما !
نتوانم هرگز
از مسیرت یک دم !
تو بگو یک لحظه !
دوری از روی شما !
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای (مد ظله العالی)