سلام دوستان این شعر بسیار زیبا رو ادمین وب «مهرجان» در نظرات یکی از پستهای بنده قرار داده بودند.چون خودم خیلی خوشم اومد به عنوان پست میزارم تا شما دوستان هم بی بهره نمونید.
تهران...هوای سُربی آذر... ولیِّ عصر
دور از نشاط صبح و کبوتر... ولیِّ عصر
سرسام بنزها و صدای نوارها
شبهای بیچراغ و مکدّر ولیِّ عصر
خاموش در بنفش مِه و آسمانخراش
در برزخی سیاهْ شناور، ولیِّ عصر
پنهان در ازدحام کلاغان بیاثر
زیر چنارهای تناور، ولیِّ عصر
خالی از اتفاقِ رسیدن، تمام روز
تاریک و سرد و دلهرهآور، ولیِّ عصر
با لنزهای آینه ای پرسه میزنند
ارواح نیمهجان زنان در ولیِّ عصر
مانند یک جذامی از خود بریده است
در های و هوی آهن و مرمر، ولیِّ عصر
یک روز جمعه سر زده، آقا، بیا ببین
تو نیستی چه میگذرد در ولیِّ عصر؟