ادیسون به خانه بازگشت یاد داشتی به مادرش داد
گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند
مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید
سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار اورا کنجکاو کرد آن را دراورده و خواند
نوشته بود : کودک شما کودن است از فردا اورا به مدرسه راه نمی دهیم
ادیسون ساعتها گریست
ودر خاطراتش نوشت :
توماس آلوا ادیسون
کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان به نابغه قرن تبدیل شد.
اگر 4 تـکه نـان خـوشمزه باشـد،
و شمـا 5 نفـر باشیـد،
کسـی که اصـلا از مـزه آن نـان خـوشش نمی آیـد،
.
.
.
(( مــادر )) است . . .
.
گاهی بدون مناسبت،برای مادرعزیزم،هدیه ی کوچکی تهیه می کنم.
وقتی هدیه را به مادرم می دهم، میگوید:دستت دردنکنه . .
و
می پرسد:این هدیه به چه مناسبته؟
می گویم:روزمادر . .
میگوید:روزمادرکه امروزنیست . .
می گویم:مامان جون،هرروز روزمادره . .
.
خدایاسایه ی پرمهر"پـدرومـادر"های مارابرسرِماحفظ بفـرما . .