قطره عسلی بر زمین افتاد،مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید...باز عزم رفتن کرد،اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد...مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد...اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت...در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد...بنجامین فرانکلین میگوید
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود
این هست حکایت دنیا
اللهم لا تعلقنا إلا بک یا ربی!!
خــــــدایا...
خطا از من است،می دانم. ازمن که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد" اما به دیگران دل سپرده ام
از من که سالهاست گفته ام "ایاک نستعین" اما به دیگــران تکیه کرده ام...
رهـــــــــایم نکــــــــــن
گفتم بیا که منتظرم با کنایه گفت
یاری که نیست قلب و زبانش جدا ، کجاست
از راه ،طالب دم مظلوم کی رسد
آخر یگانه منتقم کربلا کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!
(الهم عجل لولیک الفرج)..
آدرس:saadat52.blogfa.com آزران وطن من نیز سری بزنید وکامنت دهید تا با هم لینک شویم.