شاه رفت

 شاه از پلکان هواپیما بالارفت . طناب دور سینه مجسمه بسته شد، جمعیت سر طناب را به طرف پایین کشید،...از همه جای شهر غریو شادی برخاست ، عکس خمینی روی دست ها بالاتر رفت .
    ...
    مجسمه کج شد، مجسمه ها کج شدند. لوله تفنگ ها رو به آسمان رفت ، مردم گل گذاشتند در لوله تفنگ سربازها، سربازی گفت : «مرگ بر شاه »، هواپیما از زمین بلند شد، مجسمه از کمر شکست ، سر مجسمه به زمین خورد و چند تکه شد، فریاد شادی ، پایکوبی جمعیت ، یک نفر روی شانه های جمعیت اسکناس بدون شاه نشان همه داد، کسی فریاد زد: «شاه رفت ». جمعیت فریاد زد: «خمینی ، خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو!»
    ...
    شهر خندید، محمدعلی خندید، مدرسه رفاه برای آمدن امام خودش را آماده می کرد.

نویسنده: پروین مقدم