بار الها از کوی تو بیرون نشود پای خیالم

۵۷ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

عبد صالح شیخ رجبعلی خیاط ...قسمت دوم

شیخ رجبعلی خیاط

**بسم الله الرحمن الرحیم**

عبد صالح شیخ رجبعلی خیاط ...قسمت دوم

خانه شیخ
خانه خشتی و ساده شیخ که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاهها(شهید منتظری) قرار داشت.وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست.
فرزندش می گوید: هر وقت باران می امد ،باران از سقف منزل ما به کف اتاق میریخت، روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمده بودند، ما لگن و کاسه زیر چکه های باران گذاشته بودیم.او وضع زندگی ما را دید ،رفت و دو قطعه زمین خرید و انها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریده ام و دیگری را برای خودم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

عبد صالح شیخ رجبعلی خیاط ...قسمت اول

شیخ رجبعلی خیاط

**بسم الله الرحمن الرحیم**

سلام دوستان تصمیم دارم از امروز پستهایی رو در رابطه با معرفی عبد صالح خدا « شیخ رجبعلی نکوگویان» مشهور به« شیخ رجبعلی خیاط» بزارم .ان شاالله که بتونم گوشه ای از حقائق وجودی این عبد صالح رو براتون بازگو کنم.یاعلی (ع)

عبد صالح شیخ رجبعلی خیاط ...قسمت اول

شیخ در شهر تهران دیده به جهان گشود.پدرش «مشهدی باقر» یک کارگر ساده بود.هنگامی که رجبعلی 12 ساله شد پدر از دنیا رفت و او را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود تنها گذاشت.
خود او از قول مادرش نقل می کند که :
«موقعی که تو را در شکم داشتم ،شبی پدرت غذایی را به خانه اورد،خواستم که بخورم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا بر شکمم می کوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم...؟پدرت گفت: حقیقت این است که اینها را بدون اجازه از مغازه ای که کار میکنم آورده ام! من هم آن غذا را مصرف نکردم.»
این حکایت نشان میدهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است.
از جناب شیخ نقل شده که:
« احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد.»

ادامه دارد...
#شیخ_رجب_علی_خیاط

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

بذر دین

بذر دین

بذر دین:
پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود!!!... .

کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟

کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود! سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!

پدر ، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست . سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت
روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود...

. بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. پدر رو به پسر کرد و گفت: چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است

اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود.

دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

دانلود کتاب سلام بر ابراهیم

 دانلود کتاب سلام بر ابراهیم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

حال خوب من

ارامش

توی مطب پزشک نشسته بودم ومنتظرنوبت برای مادرم..آقایی کنارم بود به من گفت:"چه پولی درمیارن این دکترا،فکرکن روزی پنجاه نفر رو که ویزیت کنه میشه..."

مشغول محاسبه ی درآمد تقریبی پزشک بود که پیرمردی از روبرو گفت:"چرا به این فکر نمی کنین که امشب پنجاه نفرراحتتر می خوابن،پنجاه خانواده خیالشون آسوده تره..."
حالم بااین حرف پیرمرد جان گرفت،انگار یک دسته قوی سفید توی ذهنم به پرواز درآمدند. پیرمرد همچنان حرف میزد  وعشق می پراکند:"هراتومبیل گرون قیمتی که ازکنارتون رد شد نگید دزده،کلاهبرداره،الهی کوفتش بشه ازکجا آورده که ما نمیتونیم... بگید الحمدلله که یک نفر از هموطنام ثروتمنده،فقیرنیست،سرچهارراه گدایی نمیکنه،نوش جونش"
حال خیلیها شاید عوض شدبااین حرف ونگاه قشنگ پیرمرد. اینجا برای همه تعریف میکنم که حال همه خوب شود ان شاءالله.
خدا نگاه را دوست دارد.
وحال خوب مارا...
 باورکنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

خدا خانه دارد

خدا خانه دارد

حراج گنج

روی شیشه نوشته: “قیمت ها شکسته شد” ما پشت ویترین صف می کشیم تا شاید کلاهی یا پیراهنی را ارزانتر از آنچه می ارزد، بفروشند.

صف می کشیم و نوبت می گذاریم. هول می زنیم. از هر کدام دو تا می خریم برای روزهای مبادایی که گاهی اصلاً نمی آیند.

مردی گنجی را حراج کرده است. گنجی را بی بها می فروشد. گفته لازم نیست چیزی بدهید، یعنی اگر گفته بود لازم است، ما چیزی درخور این معامله نداشتیم.
گفته: “فقط ظرف بیاورید! ظرف!” حجمی که در آن بشود چیزی ریخت. گنجایش گنج!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

کودک اندلسی...قسمت آخر

کودک اندلسی

قسمت آخر

 نگران پدرم بودم. اوضاع و شرایط اندلس و غرناطه نسبت به مسلمانان روز به روز بدتر و دشوارتر مى شد

دستگاه ادم کشى اندلس که به دیوان تفتیش معروف بود، روز به روز بر شدتعمل و بى رحمى خود مى افزود. هزاران نفر، این سرزمین را داوطلبانه یا به اجبار ترک کرده و براى حفظ دین خود، دست به هجرت زده بودند.

شمارى بینوا و بى پناه هم که از عرب هاى مسلمان مانده بودند، در فشار بودند و امکان کوچ نداشتند. روزى نمى گذشت مگر آنکه عده اى به دارآویخته مى شدند، یا زنده طعمه آتش مى گشتند، یا در چنگ بازرسان و عمال تفتیش، به بدترین صورت شکنجه مى شدند، شکنجه هایى سخت،مثل کندن ناخن ها، بریدن انگشت ها، گداختن بدن ها با آتش، حبس هاى انفرادى و تشنه و گرسنه نگه داشتن براى مدتى طولانى.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

کودک اندلسی...قسمت هشتم

کودک اندلسی

قسمت هشتم

آن شب براى من تولد دوباره اى بود. از فرداى آن شب، نگاهم به همه چیز عوض شد

ساختمان ها و در و دیوار شهر با من حرف مى زدند. هر وقت نگاهم به مسجد با شکوه ((الحمراء)) مى افتاد، یا گلدسته هاى بلند و بى مانند غرناطه را مى دیدم، احساسات درون ىسر تا پایم را فرا مى گرفت و اضطراب و هیجان عجیبى مى یافتم و با شوق فراوان، اما آمیخته به اندوهى عمیق تاریخ گذشته مى برد. هر چه مى گذشت، آگاه تر مى شدم و در هر فرصتى از پدرم درباره گذشته خودمان و تمدن اسلامى مى پرسیدم. حرف هاى پدر، درون مرامشتعل ساخته بود. گاهى بى اختیار، دور مسجد با عظمت الحمراء مى چرخیدم و آن را مخاطب قرار مى دادم و با بغضى که در گلو داشتم و با آهنگى سوزان مى گفتم:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

کودک اندلسی...قسمت هفتم

کودک اندلسی

قسمت هفتم

دلم مى خواست پدرم لحظاتى سکوت کند، تا من آنچه را مى شنیدم عمیق تر درک کنم

در صداقت او هیچ تردیدى نداشتم ،اما هضم کردن آن همه ستم و جفا که درباره نیاکان مسلمان ما شده بود، برایم دشوار بود. چه مى شد که خیلى زودتر پدرم این حرف ها را به من مىگفت؟ به نظرم آمد که تا آن موقع خیلى بى خبر و غافل و ساده لوحانه زندگى کردام. چشمم به حقایق تازه اى گشوده مى شد. کم کم داشتم به رازهاى نهفته در حرکات و حالات پدرم پى مى بردم و عمق رنج و اندوهش را در مى یافتم، پرسیدم: چه چیزى سبب شد که مسیحیان بر این کشور مسلط شوند؟ مگر جنگ و تهاجمى پیش آمد؟
علت دشمنى آنان چه بود؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا

کودک اندلسی... قسمت ششم

کودک اندلسی

قسمت ششم

مثل کسى که به یک ((گزارش ویژه)) گوش مى دهد و ناگفته هایى از یک حادثه را مى شنود

در حالتى بین تعجب وناباورى بودم. حرف هاى پدرم برایم خوب مفهوم نبود.

از این سخنان، حیرت زده بودم. پدرم که دوست داشت هرچه واضح تر، اوراق این کتاب غبار گرفته را برایم ورق بزند و تصاویر این گزارش محرمانه را برایم شرح دهد، ادامه داد: اسلام ،کامل ترین ادیان و آخرین دین الهى است که به وسیله حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) براى هدایت بشر به سعادت ابدى آمده است.
حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) عرب زبان بود و در مکه به پیامبرى مبعوث شد، اما دعوتش جهانى و دینش همیشگى بود و همه انسانهارا از هر رنگ و نژاد و قومیت مخاطب قرار داده بود و روى خطابش با فطرت انسانها بود. کسانى که دعوت او را پذیرفتند و فرمانش را اطاعت کردندو مسلمان نامیده مى شوند، امتى نیرومند تشکیل دادند و با آیینى نو و پیامى آزادى بخش که عدالت و پاکى و توحید و برادرى، از برجسته ترین شعارهاى آن بود، در مدتى کوتاه، بخشى عظیمى از دنیاى آن روز را مجذوب خویش ساختند. اسلام بر پایه دانش و ایمان و راستى و برادرى استواربود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بنده خدا