بار الها از کوی تو بیرون نشود پای خیالم

۴۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «به رنگ خدا» ثبت شده است

میدانم دعاهایم را میشنوی



پروردگارم....


در مستجاب نشدن دعاهایم حکمتی نهفته است که خود فقط به آن علم داری.

میدانم دعاهایم را میشنوی

واما من در محکمه جهل خویش تو را به براورده نکردن حاجاتم محکوم میکنم...

در مقابل دستهای گشوده شده ام بسوی آسمان آرام در گوش من زمزمه میکنی شکیبا باش بنده ام...

در پنهان اموری را برایت کنار گذاشته ام که خوشایند تو خواهد بود...

پروردگارم....


برای نداده هایت شکرگزارم چون میدانم خیر مرا تو فقط میدانی...

و برای داده هایت شکرگزارم.....

تو مرا انسان آفریدی...و چه زیبا نعمتی است این نعمت...

مرا انسان آفریدی...سرور کاینات جهان...وهمه چیز درخدمت من

پروردگارم نگذار با ناسپاسی این داده ات را از یاد ببرم...

بگذار تمام امورم را به تو بسپارم...

سکان کشتی را تو بدست بگیر...

انسانیتم را از من پس نگیر..

پروردگارم بگذار شکرگزار نعمتهای دیده و ندیده ات باشم

و طغیان نکنم به بهانه انسان بودنم...

بگذار همیشه تنها بنده تو باشم....
🌺آمین🌺

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان مبارک

خدایا

به امید آمده ام ، خانه خرابم نکنی..

همه کردند جوابم، تو جوابم نکنی..

بارها آمده ام ، باز مرا بخشیدی..

با کلام " برو " ، این بار خطابم نکنی..

به گمان دگران ، بنده ی خوبی هستم..

پیش چشم همه عاری ز نقابم نکنی..

گر قرار است بسوزم، بزن آتش اما..

جلوی مردم این شهر عذابم نکنی

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان مبارک

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

خدا کند فردا هیچ مادری به استقبال نیاید...

خدا کند فردا

هیچ مادری به استقبال نیاید...

قیامت میشود

مادر آغوش باز می کند

دستها بسته اند

حسرت در آغوش کشیدن را چه کند؟

عجب حکایتی است فردا


بیاد شهدای غواص

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

غواص شهید

غواص شهید

دل نویسم را عزیزم مادرم ؛ تنها بخوان

راهی ( ام الطویلم ) مادرم قران بخوان

در کنار ساحلم چشمم به اروند عمیق

فکر برگشتن ندارم ایه از یاسین بخوان

در میان آبها تنهای تنها مانده ام

ربنا واغفر لنا و سوره رحمان بخوان

در حصار دشمنم دیگر نمی بینی مرا
در عزایم مادرم یک روضه از قاسم بخوان

دست می بندند مرا گودال من آماده شد
بر مزارم آمدی مدحی تو از حیدر بخوان

رو بخاک افتاده ام شوقم به عرش کبریاست
از علمدار حسین یا سوره رحمان بخوان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

می شمارم بارها تا یکصد و هفتاد و پنج

تقدیم به ١٧٥ شهید غواص تازه تفحص شده ...

می شمارم بارها تا یکصد و هفتاد و پنج
می نویسم آب، دریا، یکصد و هفتاد و پنج

خاطر خود را تسلی میدهم با مشق عشق
من شدم مجنون و لیلا، یکصد و هفتاد و پنج

عشق ، جان تازه ای بگرفته است این روزها
میکند کار مسیحا یکصد و هفتاد و پنج

رازهای سر به مهری دارد از آن سالها
تا ابد ماند معما یکصد و هفتاد و پنج

در توسل جلوهء پنج است و هشت و چارده
وا کند صدها گره را، یکصد و هفتاد و پنج

یا نبی ، یا فاطمه ، یا مرتضی و یا حسن
یا حسین و یا رضا ، "یا یکصد و هفتاد و پنج"

گر محرم زنده باشم می نویسم گوشهء
بیرق مشکی سقا یکصد و هفتاد و پنج

هم در آنجا یکصد و هفتاد و پنج آیه، ردیف
هم ردیف شعرم ا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!

تصورش هم زنده به گورم میکند..
هوایِ داغِ جنوب..
لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ، غواصی..
درست تا زیرلبت را محکم پوشانده..
دست و پاهای بسته..
دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان، زخمی و ترسیده ات..
نمیدانی چه میشود.. تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه..؟؟!
اما..
صدای بلدوزر، وحشت را در نفست به بازی میگیرد..
ترس.. چشمهای مادر.. دستهای پدر.‌. زبان درازی های خواهر.. کتانی های برادر.. گل کوچک با توپ پلاستیکی با بچه های محل.. آب یخ که شقیقه ات را به درد میآورد..
آخ.. خدایا به دادم برس.. تنهایِ تنها..
بلدوزر، پذیرایی اش را آغاز میکند..
خااااااک.. خاااااک
نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای زندگی در زیر آب..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..
بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ سرد، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد..
دستهای بسته ات را تکان میدهی..
دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های مادر را طلب میکند..
هوا برای نفس کشیدن نیست..
اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی..
اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود..
دلت نفس میخواهد..
ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌..
مهمان نوازی میکنی..
عمیق..
اما خاک..
فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود..
خدایا..
کی تمام میشود..
صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..
دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند..
کاش دستانت را محکم نمی بست..
حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی..
نه نفس..
نه دستانی باز، برایِ جان دادن..
گرما و گرما و گرما..
خدایا دلم مردن میخواهد..
مادر بمیرد..
چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

یک سطر از حجاب

اصلا بگو تمام واژه ها را بکار بگیرند,

اگر توانستند یک سطر؛

 از عاشقانه های تو و چادرت بنویسند در این هوای گرم...!!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

اعداد کوچکتر از یک، عجب خواص عجیبی دارند

اعداد کوچکتر از یک، عجب خواص عجیبی دارند (0.2)!!!

شاید مانند انسان های کوچکتر از حد آدمیت و آدم های کوتاه نظر هستند.

وقتی در آنها ضرب می شوی یا می خواهی با آنها مشارکت کنی تو را نیز کوچک می کنند.


3×0.2=0.6

وقتی می خواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را پیششان تقسیم کنی و بازگو کنی مشکلاتت بزرگتر می

شوند.
 3÷0.2=15

وقتی با آنها جمع می شوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمی شود. چیزی به تو نمی آموزند.
3+0.2=3.2

و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده ای!!!
3-0.2=2.8

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

شهدای غواص

نمیدانم ...
دستانتان را از پشت بسته بودند یا از رو به رو ... ولی حتما خیلی وقت گذاشتند که یکی یکی دستانتان را به هم ببندند و دورش طناب بکشند.
نمیدانم ...
آنها چند نفر بودند که شما ١٧٥ نفر را به دام انداختند.
نمیدانم ...
چه گودال عظیمی حفر کردند تا ١٧٥ سرباز را داخلش بیندازند.
نمیدانم ...
نشسته بودید یا ایستاده،
نمیدانم ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

با خدا باش و به او اعتماد کن تا پناه و نگهبانت باشد...

ترجمه نوشته اتوبوس ....

چاقو...اسماعیل را نکشت

آتش...ابراهیم را نسوزاند

نهنگ...یو.نس را نخوررد

دریا...موسی را نبلعید

با خدا باش و به او اعتماد کن تا پناه و نگهبانت باشد...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا