بار الها از کوی تو بیرون نشود پای خیالم

۵۶ مطلب با موضوع «سیاسی» ثبت شده است

می شمارم بارها تا یکصد و هفتاد و پنج

تقدیم به ١٧٥ شهید غواص تازه تفحص شده ...

می شمارم بارها تا یکصد و هفتاد و پنج
می نویسم آب، دریا، یکصد و هفتاد و پنج

خاطر خود را تسلی میدهم با مشق عشق
من شدم مجنون و لیلا، یکصد و هفتاد و پنج

عشق ، جان تازه ای بگرفته است این روزها
میکند کار مسیحا یکصد و هفتاد و پنج

رازهای سر به مهری دارد از آن سالها
تا ابد ماند معما یکصد و هفتاد و پنج

در توسل جلوهء پنج است و هشت و چارده
وا کند صدها گره را، یکصد و هفتاد و پنج

یا نبی ، یا فاطمه ، یا مرتضی و یا حسن
یا حسین و یا رضا ، "یا یکصد و هفتاد و پنج"

گر محرم زنده باشم می نویسم گوشهء
بیرق مشکی سقا یکصد و هفتاد و پنج

هم در آنجا یکصد و هفتاد و پنج آیه، ردیف
هم ردیف شعرم ا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!

تصورش هم زنده به گورم میکند..
هوایِ داغِ جنوب..
لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ، غواصی..
درست تا زیرلبت را محکم پوشانده..
دست و پاهای بسته..
دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان، زخمی و ترسیده ات..
نمیدانی چه میشود.. تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه..؟؟!
اما..
صدای بلدوزر، وحشت را در نفست به بازی میگیرد..
ترس.. چشمهای مادر.. دستهای پدر.‌. زبان درازی های خواهر.. کتانی های برادر.. گل کوچک با توپ پلاستیکی با بچه های محل.. آب یخ که شقیقه ات را به درد میآورد..
آخ.. خدایا به دادم برس.. تنهایِ تنها..
بلدوزر، پذیرایی اش را آغاز میکند..
خااااااک.. خاااااک
نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای زندگی در زیر آب..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..
بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ سرد، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد..
دستهای بسته ات را تکان میدهی..
دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های مادر را طلب میکند..
هوا برای نفس کشیدن نیست..
اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی..
اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود..
دلت نفس میخواهد..
ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌..
مهمان نوازی میکنی..
عمیق..
اما خاک..
فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود..
خدایا..
کی تمام میشود..
صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..
دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند..
کاش دستانت را محکم نمی بست..
حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی..
نه نفس..
نه دستانی باز، برایِ جان دادن..
گرما و گرما و گرما..
خدایا دلم مردن میخواهد..
مادر بمیرد..
چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

شهدای غواص

نمیدانم ...
دستانتان را از پشت بسته بودند یا از رو به رو ... ولی حتما خیلی وقت گذاشتند که یکی یکی دستانتان را به هم ببندند و دورش طناب بکشند.
نمیدانم ...
آنها چند نفر بودند که شما ١٧٥ نفر را به دام انداختند.
نمیدانم ...
چه گودال عظیمی حفر کردند تا ١٧٥ سرباز را داخلش بیندازند.
نمیدانم ...
نشسته بودید یا ایستاده،
نمیدانم ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بنده خدا

نسل چهارمی ها خواب بودند!

آقاجان! باز هم آزمون بگیر. تک به تک. جزء به جزء نگذار تاریخ بنویسد؛

وقتی خامنه ای گفت: «من اجازه نمی دهم» نسل چهارمی ها خواب بودند!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

حرف، حرف سازش و جنگ نیست

حرف، حرف است

حرف، حرف سازش و جنگ نیست

حرف، حرف ذلّت و عزّت است

حرف، حرف اسارت و استقامت است

حرف، حرف است. تنها حرف خالی

که اگر حرف نبود، عمل بود. که اگر عمل بود، سکوت نبود. که اگر سکوت نبود،

امام سیدعلی اینچنین نمی گفت:

«من نمی گذارم»



می خواهند... "من" نمی گذارم

شنیده ام... "من" نمی گذارم

گفته اند... "من" نمی گذارم

می گویند... "من" نمی گذارم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

آرمیتا به آرزویش رسید

آرمیتا به آرزویش رسید ؛


مشرق/ "پرواز" یکی از آرزوهای آرمیتا بود که در دیدار امام خامنه ای در تاریخ 90/10/29 با خانواده دانشمند هسته ای، شهید داریوش رضایی نژاد، مطرح شده بود. به همت "یگان ویژه فاتحین بسیج"سپاه حضرت محمدرسول الله(ص) تهران بزرگ، امروز این آرزوی آرمیتا به تجربه‌ای به یاد ماندنی تبدیل شد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻫﺒﺮ«ﭼﺸﻢ» ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ؟

ﺭﺍﻭﯼ ﮐﺘﺎﺏ «ﺩﺍ»:ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻫﺒﺮ«ﭼﺸﻢ» ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ؟/ﭼﺮﺍ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺎﺯﺭﺳﯽ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ؟ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﺗﺪﺑﯿﺮﻭﺍﻣﯿﺪ؟!

 ﺳﯿﺪﻩ ﺯﻫﺮﺍ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﻧﻮ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ، ﺑﻪ «ﺭﺍﻭﯼ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺍ» ﻣﯽ‎ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

ﺧﺒﺮ 270 ﺷﻬﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪه اید؟

ﺧﺒﺮ 270 ﺷﻬﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ

ﺷﻨﯿﺪه اید؟

175 ﻏﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ
ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ.


ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺷﺎﻥ ﺣﺘﯽ ﺟﺎﯼ ﺟﺮﺍﺣﺖ ﻧﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ.

ﯾﻌﻨﯽ نیروهایﻋﺮﺍﻗﯽ!!! ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭﺷﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩاند.


ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻭ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﯼ، ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ؟!!!

ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ؟ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻼﯼﻭﻃﻦ؟ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﻣﺎ؟ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﺍﻫﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺩ؟

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﯽ ﺩﺭ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ؟ به این که دیگر ظالمی و شخصی به بیت المال دست درازی نخواهد کرد؟
دیگر اختلاسی در ایران اسلامی نخواهد شد؟!!! ایران چند ساله گلستان و آباد خواهد شد؟

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ...

ﻓﻘﻂ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ ﺑﺮﺍﺩﺭ. ﻧﺸﺪ. ﺧﺠﻞ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﮐﻪ ﺧﺸﮏ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﺮ ﺁﺳﺘﺎﻥ ﺩر.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

همهء رشته هایشان پنبه شد..

باز..


همهء رشته هایشان پنبه شد..


تا کلامت منعقد شد..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

از چه میترسی دکتر.....


نوشته ای ساده به قلم حسین کوشکی نژاد......
از چه میترسی دکتر.....
از گفتن یک معذرت خواهی به مردم ایران.....
امروز پس از گذشت دوسال از انتخابتان به عنوان رئیس جمهور هنوز نه تدبیر خوبی اتخاذ کردید ونه مردم امیدی به دولتتان دارند....
برای انتقاد نیامده ام دکتر...
میدانم که بخشی مشکلات دولت شما مربوط به گذشته است.
اما سئوالی که امروز در ذهن امثال من است اینه که.
دکتر از چه میترسی؟؟؟؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا