خوشا گریه، نه این گریه
خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت، چو روزی پسرش رفت...
خوشا قصه ی یعقوب که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است...
خوشا چاه، همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد و نه یک قطره ی خون ریخت در آن جا و نه انگشت کسی گم شده آن جا و کنارش نه تلی بود نه تپه...و یعقوب ندیده است دمی یوسف در چاه...
خوشا قصه ی یعقوب، که گودال ندارد و آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که «الشّمر ...»
عجب مجلس گرمی شده این جا......
همین کنج اتاقم که به جز من و به جز روضه ی ارباب، کسی نیست و انگار که عالم همه جمعند همین جا و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار...
گرفتند دمِ حضرت ارباب:"حسین جان"
صلی الله علیک یا ابا عبدلله