بار الها از کوی تو بیرون نشود پای خیالم

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ» ثبت شده است

اندک اندک بعد جنگ دلها گرفت

در باغ شهادت

اندک اندک بعد جنگ دلها گرفت

باگناه کردن صفا از ما گرفت

اندک اندک کوچها بی نور شد

از اسامی شهیدان دور شد

اندک اندک جنگ نرم آغاز شد

باگناه درهای شهوت باز شد

اندک اندک بی حجابی باب شد

چادری شاگرد و بانوی فشن ارباب شد

چادری ها درمثل اُمّل شدند

موفشن ها در عوض چون گل شدند

اندک اندک اغتشاشی شد به پا

بی بصیرت ها شدند در آن رها

اندک اندک سینه ها شد تنگ تنگ

فتنه گرهامان شدند مردان جنگ

اندک اندک دشمنان رزل و پست

روز عاشورا شدند چون گرگ مست

روز عاشورا بجای هروله

دیده ام هر مرد و زن در هلهله

کوکجاست عمار آن مرد غریب

تا نگوید أین عمار آن حبیب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

جنگ یک جدول تناسب بود

جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد
پدرم ضربدر چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد

عده‌ای را ضریب منفی داد، عده‌ای را به هیچ قسمت کرد
تا هر آن کس که سوء نیت داشت، تا ابد زیر ذره‌بین باشد

یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی نان و آب بود از جنگ
خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوش‌نشین باشد

یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید
سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد

یک نفر فارغ از معادله‌ها، بی‌خیال تمام مشغله‌ها
روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطه‌چین باشد

در جواب کسی که می‌گوید، پدر از جنگ دست پر برگشت
هر دو تا آستین او خالی‌ست، تا جوابش در آستین باشد

هم‌قطار پدر که عکاس است، گفت در هشت سال جبهه و جنگ
حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا

یک مشت استخوان

عمری گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت
آری که پیرهن نه، که حتی کفن نداشت
عمری گذشت و خنده به لب‌های مادرم!
خشکیده بود و میل به دریا شدن نداشت
عمری همیشه قصة نقاشی سعید!
مردی که دست در بدن و سر به تن نداشت...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بنده خدا