کودک اندلسی

قسمت ششم

مثل کسى که به یک ((گزارش ویژه)) گوش مى دهد و ناگفته هایى از یک حادثه را مى شنود

در حالتى بین تعجب وناباورى بودم. حرف هاى پدرم برایم خوب مفهوم نبود.

از این سخنان، حیرت زده بودم. پدرم که دوست داشت هرچه واضح تر، اوراق این کتاب غبار گرفته را برایم ورق بزند و تصاویر این گزارش محرمانه را برایم شرح دهد، ادامه داد: اسلام ،کامل ترین ادیان و آخرین دین الهى است که به وسیله حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) براى هدایت بشر به سعادت ابدى آمده است.
حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) عرب زبان بود و در مکه به پیامبرى مبعوث شد، اما دعوتش جهانى و دینش همیشگى بود و همه انسانهارا از هر رنگ و نژاد و قومیت مخاطب قرار داده بود و روى خطابش با فطرت انسانها بود. کسانى که دعوت او را پذیرفتند و فرمانش را اطاعت کردندو مسلمان نامیده مى شوند، امتى نیرومند تشکیل دادند و با آیینى نو و پیامى آزادى بخش که عدالت و پاکى و توحید و برادرى، از برجسته ترین شعارهاى آن بود، در مدتى کوتاه، بخشى عظیمى از دنیاى آن روز را مجذوب خویش ساختند. اسلام بر پایه دانش و ایمان و راستى و برادرى استواربود.

مسلمانان در تاریخ، تمدن عظیمى را پایه ریزى کردند و اندیشه هاى اسلامى و پیامهاى قرآن که هم با فطرت انسان هماهنگ بود و هم با عقل، در شرق و غرب جهان گسترش یافت. آنان پیش از آن که سرزمین ها و شهرها را فتح کنند، دلها را فتح مى کردند. موحدان، به هر جا مى رسیدند، آگاهى و عزت و دانش و پیشرفت مى بردند.
موج اسلام در سالهاى بعد، جاهاى بسیارى را در نوردید، تا آنکه به این جا، به این جزیزه تاریخى یعنى به سرزمین ((اسپانیا)) رسید و مثل آنکه روحى به یک پیکر مرده دمیده شود، اینجا را زنده کرد و به مردم جان داد و مردم اینجا در سایه معنویتى که در اسلام بود، طعم شیرین زندگى با عزت و کرامت را چشیدند. در آن زمان جزیره اندلس، پادشاهى ستمگر و زورگو داشت، عموم مردم در فقر و پریشانى به سر مى بردند، اما حاکم بیدادگر این سرزمین غرق در عیش و نوش بود و بیرحمانه بر مردم حکومت مى کرد و بدبختى و محرومیت اکثریت مردم برایش اهمیتى نداشت و فقط به فکر لذت هاى خودش بود.
مردم هم میان خود و حاکمان فاصله زیادى مى دیدند و آنان را از خودشان نمى دانستند.
سپاه اسلام، مثل موجى بزرگ به این سرزمین رسید و اینجا را فتح کرد و آن پادشاه ستمگر را از بین برد و اینجا حکومتى اسلامى بر پا شد. مردم طعم آزادى و رفاه و عدالت را چشیدند و در سایه آیین و حکومتى که برپا شده بود، به امنیت و مساوات دست یافتند. مردم که آغوش خود را به روى اسلام گشوده و از عمق جان آن را پذیرفته بودند، دست به دست هم دادند و در طول سالیان دراز در این گوشه از دنیا، یکى از با عظمت ترین تمدن هاى جهان شکل گرفت، در حالى که بسیارى از ممالک دیگر عقب مانده و بى فرهنگ بودند. اسلام و مسلمانان مدت هشتصد سال در این جزیره حاکمیت داشتند.
در این مدت، اندلس به یکى از زیباترین و آبادترین کشورهاى دنیا تبدیل شد، مردمش هم در سایه آن حکومت و فرهنگ، در ردیف با فرهنگ ترین و متمدن ترین ملل دنیا قرار گرفتند....
پدرم همچنان با احساس و شور، از سربلندى و شکوه و تمدن گذشته مسلمانان مى گفت، به نحوى که احساس غرور به انسان دست مى داد ومن که مبهوت شده و ناباورانه به این سخنان گوش مى دادم، گفتم: پدر، یعنى پدران ما در گذشته مسلمان بودند و....

گفت: آرى پسر جان، ما عرب تباریم و مسلمان. کتاب دینى ما قرآن است نه انجیل. پیامبر ما هم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) است نه عیسى مسیح.

این همان رازى است که مى خواستم به تو بگویم تا به خاطر بسپارى و اصل و ریشه خود را بدانى و با سابقه دین و تمدن خود آشنا شوى.
گفتم: پس این شهرهاى آباد و بناهاى باشکوه و قصرهاى عظیم و کلیساهاى زیبا در آن دوره ساخته شده است؟ گفت آرى عزیزم. ما که اهل این آب و خاک بودیم، این شهرها و کاخ ‌ها و بناها و معابد را بنا نهادیم. اکنون همه آنها به چنگ دشمنان ما افتاده است، به دست کسانى که دشمنى شان با ما خیلى سابقه دار است. این کلیساها، گلدسته ها، قصرهاى حیرت انگیز و باغ ها و بوستان هاى آباد که در جهان بى نظیر است، یادگار آن دوران پر افتخار و سراسر خاطره و عظمت و شکوه است که پدران مسلمان ما در این سرزمین مى زیستند.

روزى صداى روح بخش و دلپذیر اذان که ندادى توحید و گواهى به پیامبرى حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) بود، گوش مى رسید، مردم گروه گروه به سوى مساجد مى شتافتند و در پیشگاه خداى یگانه نیایش و عبادت مى کردند و با قلبى پاک و خشوعى هر چه تمام تر، در صفوفى به هم فشرده به نماز جماعت مى ایستادند.
محراب هاى نماز، سکوى پرواز روحى ما بود، آهنگ دلنشین قرآن، از همه خانه ها، مسجدها و ماءذنه ها به گوش مى رسید، اما اکنون، به جاى آن نواى دل انگیز و ملکوتى، صداى ناقوس از کلیساها به گوش مى رسد و مساجد بسیارى ویران شده یا تبدیل به کلیسا گشته است و مسلمانان از بین رفته اند. در واقع، یک نسل کشى آشکار در این سرزمین اتفاق افتاده است. نمى دانم چه قدر از این حوادث تلخ، ثبت خواهد شد و چه قدر از یادها خواهد رفت. ولى من نمى توانم شاهد باشم که تاریخ و گذشته یک ملت، هم تحریف شود و هم فراموش گردد.

آرى فرزندم، درون سینه ام دردى است جان فرسا دلم از شدت این درد مى سوزد که اکنون زان همه بخت بلند و شوکت دیرین نشانى نیست
زمان مایه آسایش و امید مردان جهان بودیم
شعار ما عدالت بود و نقش پرچم ما جمله توحید
یکى بودیم و یک گفتیم و مردم را به یک خواندیم
نداى ما سکوت جهل را بشکست
صداى ما فضاى تیره بیداد را بشکافت

زمانى در بیابان مخوف جهل، مشعلدار حق بودیم
جهان کوچکى پر از صفا و عدل و آزادى بنا کردیم
ولى افسوس، آن عزت زکف دادیم
کنون از شوکت دیرینه نامى نیست
و اینک این زمان از عزت پیشین نشانى نیست....
اشک در چشم هاى پدرم حلقه زد، دست برد و اشک هایش را پاک کرد، آهى کشید و با چهره اى غمگین و صدایى حزن آلود در حالى که دست مرا مى فشرده ، ادامه داد:
آرى پسر عزیزم، ما عرب و مسلمانیم. این سرزمین را ما آباد کردیم. در گوشه گوشه این کشور بزرگ، آثار هنر و معمارى و صنعت و جلوه هاى دانش و فرهنگ ما به یادگار مانده است.این شهرهاى با عظمت را ما بنا کردیم. این کاخ ‌ها، معبدها، پل ها، مدرسه ها، راه ها، باغ ها، نهرها همه یادگار تمدن عظیم اسلامى در این سرزمین است ولى متاسفانه الان چهل سال است، آرى چهل سال، که ورق برگشته است، مسیحیان بر کشور ما مسلط شده اند و اسلام و مسلمانان را ریشه کن کرده اند. نسل کشى و جنایتى را که آنان هرگز نمى توانستند ببینند که مسلمانان از نظر دانش و فرهنگ و تمدن، به شکوه و عظمت برسند. دشمنى آنان با ما ریشه دار بود و عمق کینه هایشان را در برخوردى که پس از قدرت یافتن با مسلمانان داشتند حس مى کردیم